یادداشتهای علی انصاری

۱۱ مطلب با موضوع «متفرقه» ثبت شده است

برای نصب افلاین دات نت 3.5 در ویندوز 10، دستور زیر را اجرا کنید (در CMD که Run as Administrator شده است). فرض می کنیم درایو دارنده Installer ویندوز(سورس نصبی ویندوز)  D است

Dism /online /enable-feature /featurename:NetFX3 /All /Source:D:\sources\sxs /LimitAccess


Link

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۰۶
علی انصاری

غزل شمارهٔ ۶۳۶

 
مولوی
 

بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید

در این عشق چو مردید همه روح پذیرید

بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید

کز این خاک برآیید سماوات بگیرید

بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید

که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید

یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان

چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا

بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید

بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید

چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید

خموشید خموشید خموشی دم مرگست

هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۰۳
علی انصاری

شخصی به پیش مولانا آمد و گفت که چیزی را از یاد برده ام.

مولانا گفت:

در این دنیا اگر همه چیز را فراموش کنی باکی نیست. تنها یک چیز را نباید از یاد برد. تو برای کاری به دنیا آمدی که آگر آن را انجام نرسانی، هیچ کاری نکرده ای.

از آدمی کاری بر می آید که آن کار نه از آسمان بر می آید و نه از زمین و نه از کوه ها، اما تومی گویی کارهای زیادی از من بر می آید، این حرف تو به این می ماند که شمشیر گرانبهای شاهانه ای را ساطور گوشت کنی و بگویی آن شمشیر را بیکار نگذاشته ام؛

یا این که در دیگی زرین شلغم بار کنی یا کارد جواهر نشانی را به دیوار فرو ببری و کدوی شکسته ای را به آن آویزان کنی.

ای نادان این کار از میخی چوبین نیز بر می آید خود را این قدر ارزان مفروش که بسیار گرانبهایی! بهانه می آوری که من با انجام دادن کارهای سودمند روزگار می گذرانم.

 

دانش می آموزم، فلسفه و فقه و منطق و ستاره شناسی و پزشکی می خوانم، اما این ها همه برای تواست و تو برای آن ها نیستی.

اگر خوب فکر کنی در می یابی که اصل تویی و همه این ها فرع است.تو نمی دانی که چه شگفتی ها و چه جهان های بیکرانی در تو موج می زند.

آخر این تن تو اسب توست اسبی بر سر آخور دنیا، خوراک این اسب که خوراک تو نیست.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۳۲
علی انصاری
در آن خلوت که هستی بی نشان بود
به کنج نیستی عالم نهان بود
وجودی بود از نقش دویی دور
ز گفت و گوی مایی و تویی دور
جمال مطلق از قید مظاهر
به نور خویش هم بر خویش ظاهر
دلارا شاهدی در حجله غیب
مبرا دامنش از تهمت عیب
نه با آیینه رویش در میانه
نه زلفش را کشیده دست شانه
صبا از طره اش نگسسه تاری
ندیده چشمش از سرمه غباری
نگشته با گلش همسایه سنبل
نبسته سبزه ای پیرایه بر گل
رخش ساده ز هر خطی و خالی
ندیده هیچ چشمی زو خیالی
نوای دلبری با خویش می ساخت
قمار عاشقی با خویش می باخت
ولی زانجا که حکم خوبروییست
ز پرده خوبرو در تنگ خوییست
نکو رو تاب مستوری ندارد
ببندی در ز روزن سر برآرد
نظر کن لاله را در کوهساران
که چون خرم شود فصل بهاران
کند شق شقه گلریز خارا
جمال خود کند زان آشکارا
تو را چون معنیی در خاطر افتد
که در سلک معانی نادر افتد
نیاری از خیال آن گذشتند
دهی بیرون به گفتن یا نوشتن
چو هر جا هست حسن اینش تقاضاست
نخست این جنبش از حسن ازل خاست
برون زد خیمه ز اقلیم تقدس
تجلی کرد بر آفاق و انفس
ز هر آیینه ای بنمود رویی
به هر جا خاست از وی گفت و گویی
ازو یک لمعه بر ملک و ملک تافت
ملک سرگشته خود را چون فلک یافت
همه سبوحیان سبوح جویان
شدند از بیخودی سبوح گویان
ز غواصان این بحر فلک فلک
برآمد غلغل سبحان ذی الملک
ازان لمعه فروغی بر گل افتاد
ز گل شوری به جان بلبل افتاد
رخ خود شمع ازان آتش برافروخت
به هر کاشانه صد پروانه را سوخت
ز نورش تافت بر خورشید یک تاب
برون آورد نیلوفر سر از آب
ز رویش روی خویش آراست لیلی
به هر مویش ز مجنون خاست میلی
لب شیرین به شکر ریز بگشاد
دل از پرویز برد و جان ز فرهاد
سر از جیب مه کنعان برآورد
زلیخا را دمار از جان برآورد
جمال اوست هر جا جلوه کرده
ز معشوقان عالم بسته پرده
به هر پرده که بینی پردگی اوست
قضا جنبان هر دل بردگی اوست
به عشق اوست دل را زندگانی
به عشق اوست جان را کامرانی
دلی کو عاشق خوبان دلجوست
اگر داند وگر نی عاشق اوست
هلا تا نغلطی ناگه نگویی
که از ما عاشقی وز وی نکویی
که همچون نیکویی عشق ستوده
ازو سر برزده در تو نموده
تویی آیینه او آیینه آرا
تویی پوشیده و او آشکارا
چو نیکو بنگری آیینه هم اوست
نه تنها گنج او گنجینه هم اوست
من و تو در میان کاری نداریم
بجز بیهوده پنداری نداریم
خمش کین قصه پایانی ندارد
زبانی و زبان دانی ندارد
همان بهتر که هم در عشــــــــق پیچیم
 که بی این گفت و گو هیچیم هیچــــیم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۱:۱۹
علی انصاری

ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او

 
هاتف اصفهانی
 

ای فدای تو هم دل و هم جان

وی نثار رهت هم این و هم آن

دل فدای تو، چون تویی دلبر

جان نثار تو، چون تویی جانان

دل رهاندن زدست تو مشکل

جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو، راه پرآسیب

درد عشق تو، درد بی‌درمان

بندگانیم جان و دل بر کف

چشم بر حکم و گوش بر فرمان

گر سر صلح داری، اینک دل

ور سر جنگ داری، اینک جان

دوش از شور عشق و جذبهٔ شوق

هر طرف می‌شتافتم حیران

آخر کار، شوق دیدارم

سوی دیر مغان کشید عنان

چشم بد دور، خلوتی دیدم

روشن از نور حق، نه از نیران

هر طرف دیدم آتشی کان شب

دید در طور موسی عمران

پیری آنجا به آتش افروزی

به ادب گرد پیر مغبچگان

همه سیمین عذار و گل رخسار

همه شیرین زبان و تنگ دهان

عود و چنگ و نی و دف و بربط

شمع و نقل و گل و مل و ریحان

ساقی ماه‌روی مشکین‌موی

مطرب بذله گوی و خوش‌الحان

مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور

خدمتش را تمام بسته میان

من شرمنده از مسلمانی

شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان

پیر پرسید کیست این؟ گفتند:

عاشقی بی‌قرار و سرگردان

گفت: جامی دهیدش از می ناب

گرچه ناخوانده باشد این مهمان

ساقی آتش‌پرست آتش دست

ریخت در ساغر آتش سوزان

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش

سوخت هم کفر ازان و هم ایمان

مست افتادم و در آن مستی

به زبانی که شرح آن نتوان

این سخن می‌شنیدم از اعضا

همه حتی الورید و الشریان

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

از تو ای دوست نگسلم پیوند

ور به تیغم برند بند از بند

الحق ارزان بود ز ما صد جان

وز دهان تو نیم شکرخند

ای پدر پند کم ده از عشقم

که نخواهد شد اهل این فرزند

پند آنان دهند خلق ای کاش

که ز عشق تو می‌دهندم پند

من ره کوی عافیت دانم

چه کنم کاوفتاده‌ام به کمند

در کلیسا به دلبری ترسا

گفتم: ای جان به دام تو در بند

ای که دارد به تار زنارت

هر سر موی من جدا پیوند

ره به وحدت نیافتن تا کی

ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟

نام حق یگانه چون شاید

که اب و ابن و روح قدس نهند؟

لب شیرین گشود و با من گفت

وز شکرخند ریخت از لب قند

که گر از سر وحدت آگاهی

تهمت کافری به ما مپسند

در سه آیینه شاهد ازلی

پرتو از روی تابناک افگند

سه نگردد بریشم ار او را

پرنیان خوانی و حریر و پرند

ما در این گفتگو که از یک سو

شد ز ناقوس این ترانه بلند

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

دوش رفتم به کوی باده فروش

ز آتش عشق دل به جوش و خروش

مجلسی نغز دیدم و روشن

میر آن بزم پیر باده فروش

چاکران ایستاده صف در صف

باده خوران نشسته دوش بدوش

پیر در صدر و می‌کشان گردش

پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش

سینه بی‌کینه و درون صافی

دل پر از گفتگو و لب خاموش

همه را از عنایت ازلی

چشم حق‌بین و گوش راز نیوش

سخن این به آن هنیئالک

پاسخ آن به این که بادت نوش

گوش بر چنگ و چشم بر ساغر

آرزوی دو کون در آغوش

به ادب پیش رفتم و گفتم:

ای تو را دل قرارگاه سروش

عاشقم دردمند و حاجتمند

درد من بنگر و به درمان کوش

پیر خندان به طنز با من گفت:

ای تو را پیر عقل حلقه به گوش

تو کجا ما کجا که از شرمت

دختر رز نشسته برقع‌پوش

گفتمش سوخت جانم، آبی ده

و آتش من فرونشان از جوش

دوش می‌سوختم از این آتش

آه اگر امشبم بود چون دوش

گفت خندان که هین پیاله بگیر

ستدم گفت هان زیاده منوش

جرعه‌ای درکشیدم و گشتم

فارغ از رنج عقل و محنت هوش

چون به هوش آمدم یکی دیدم

مابقی را همه خطوط و نقوش

ناگهان در صوامع ملکوت

این حدیثم سروش گفت به گوش

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

چشم دل باز کن که جان بینی

آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلستان بینی

بر همه اهل آن زمین به مراد

گردش دور آسمان بینی

آنچه بینی دلت همان خواهد

وانچه خواهد دلت همان بینی

بی‌سر و پا گدای آن جا را

سر به ملک جهان گران بینی

هم در آن پا برهنه قومی را

پای بر فرق فرقدان بینی

هم در آن سر برهنه جمعی را

بر سر از عرش سایبان بینی

گاه وجد و سماع هر یک را

بر دو کون آستین‌فشان بینی

دل هر ذره را که بشکافی

آفتابیش در میان بینی

هرچه داری اگر به عشق دهی

کافرم گر جوی زیان بینی

جان گدازی اگر به آتش عشق

عشق را کیمیای جان بینی

از مضیق جهات درگذری

وسعت ملک لامکان بینی

آنچه نشنیده گوش آن شنوی

وانچه نادیده چشم آن بینی

تا به جایی رساندت که یکی

از جهان و جهانیان بینی

با یکی عشق ورز از دل و جان

تا به عین‌الیقین عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

یار بی‌پرده از در و دیوار

در تجلی است یا اولی‌الابصار

شمع جویی و آفتاب بلند

روز بس روشن و تو در شب تار

گر ز ظلمات خود رهی بینی

همه عالم مشارق انوار

کوروش قائد و عصا طلبی

بهر این راه روشن و هموار

چشم بگشا به گلستان و ببین

جلوهٔ آب صاف در گل و خار

ز آب بی‌رنگ صد هزاران رنگ

لاله و گل نگر در این گلزار

پا به راه طلب نه و از عشق

بهر این راه توشه‌ای بردار

شود آسان ز عشق کاری چند

که بود پیش عقل بس دشوار

یار گو بالغدو و الآصال

یار جو بالعشی والابکار

صد رهت لن ترانی ار گویند

بازمی‌دار دیده بر دیدار

تا به جایی رسی که می‌نرسد

پای اوهام و دیدهٔ افکار

بار یابی به محفلی کآنجا

جبرئیل امین ندارد بار

این ره، آن زاد راه و آن منزل

مرد راهی اگر، بیا و بیار

ور نه ای مرد راه چون دگران

یار می‌گوی و پشت سر می‌خار

هاتف، ارباب معرفت که گهی

مست خوانندشان و گه هشیار

از می و جام و مطرب و ساقی

از مغ و دیر و شاهد و زنار

قصد ایشان نهفته اسراری است

که به ایما کنند گاه اظهار

پی بری گر به رازشان دانی

که همین است سر آن اسرار

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۱۲:۴۵
علی انصاری

مطلبی که در یکی از گروه های اینترنتی خواندم و جای تامل دارد:


از پریشب قاچاقی زنده‌ام. مرگم را دیدم و پذیرفتم و متراکم‌ترین دو ثانیه‌ی عمرم را تجربه کردم. نیمه‌‌شب با دوچرخه از دانشگاه برمی‌گشتم. باران نرمی می‌بارید و من هم با آهنگ بهار ویوالدی در گوش حسابی در عالم خودم غرق بودم و با سرعت نسبتا زیادی سرخوشانه پا می‌زدم. در چهارراهی که چراغ برای ما سبز و برای دیگران قرمز بود ترمز نزدم. ماشین پرسرعتی که می‌آمد انگار نه من را دید و نه چراغ قرمز را. دیگر دیر بود.

با آخرین قدرتم سرعت گرفتم و راننده هم روی ترمز کوبید تا به هم نخوریم. ‌کافی نبود و ماشین به یکی دو سانتی‌متر از چرخ عقب دوچرخه‌ام خورد. ‌خودم و دوچرخه‌ام چند متر پرتاب شدیم و به پشت روی کول پشتی‌ام به زمین خوردم. ماشین هم در حال ترمز و کشیده شدن روی زمین می‌آمد که از رویم رد شود. چرخ سمت راستش از روی سرم. و چرخ سمت چپش از روی پاهایم. در دو ثانیه‌ای که روی هوا بودم و بعدش منتظر رد شدن ماشین و مردن انگار تمام زندگی‌ام مثل فیلمی روی دور سرعت از پیش چشمم می‌گذشت. یک صدا هم می‌گفت انگار قرار نبود الان بمیرم.

 دریغی نبود جز از دست رفتن فرصت ملاقات با یکی از خوبان روزگار در اردیبهشت  پیش رو. یک صدا هم می‌گفت مرگ چه راحت است. انگار چند سطح جدید از آگاهی فعال شده بود. گویی همه‌ی زندگی‌ام در خواب بودم و تازه بیدار شده‌ام. بدنم در اوج هشیاری و کارآیی و سرعت می‌خواست زنده بماند، دلم در آرامشی غیرقابل انتظار مرگ را می‌پذیرفت و ذهنم در همان دو ثانیه می‌خواست زندگی‌ام را مرور و ارزشمند را از بی‌ارزش غربال کند. وصف آنچه در آن دو ثانیه گذشت و چگالیِ عواطف و افکار و احوالش ناممکن است. شبیه وصف دیدن برای نابینا. چرخ ماشین در فاصله یکی-دوسانتی‌متری چشمم ایستاد. مرگ را پذیرفته بودم اما نمردم. عضلاتم چنان منقبض بود که می‌لرزید، اما از این‌که زنده مانده بودم چنان متعجب و خوش‌حال بودم که بعد از چند ثانیه بهت سنگین شروع کردم به بلند خندیدن. پیرمرد هم که مطمئن نبود من را کشته یا نه و سریع از ماشین بیرون آمده بود از این‌که دید ‌جلوی چرخ‌های ماشینش زنده‌ام و می‌خندم شروع کرد به ‌خندیدن و اشک ریختن.

اگر فناوری ترمز ماشین گران‌قیمتش قدیمی‌تر بود یا چند صدم ثانیه دیرتر بر ترمز می‌کوبید، مرگم حتمی بود. یا اگر با زاویه‌ی متفاوتی به زمین می‌خوردم و بدنم گرم نبود، مرگ یا نقص عضوم قطعی بود. پشتم به دعای مادرم و خوبان زندگی‌ام گرم بود که کول پشتی‌ام نگذاشته بود سرم به زمین بخورد و مثل هندوانه بترکد. بدنم هم سالم بود و بی‌خراش. هر چه می‌گفتم سالمم پیرمرد باورش نمی‌شد. چند دقیقه طول کشید قانعش کنم که حالم خوب است. آدرنالین‌راش چنان از نظر فیزیکی و عاطفی زنده‌ و های‌ام کرده بود که  اصرارش برای گزارش به پلیس یا پرداخت جریمه و رساندنم به خانه را هم نپذیرفتم. چقدر باید شکرگزاری می‌کردم برای این تجربه‌ی نزدیک‌به‌مرگ و ‌زندگی‌ساز بدون نقص عضو و هزینه. چقدر هر نفس لذت‌بخش و ارزشمند شده بود و حیف بود در اداره پلیس تباه شود.

سجده شکر زندگی زیر همان باران و وسط همان خیابان انتخاب دلچسب‌تری بود. پیاده‌روی مسیر برگشت به خانه گزینه‌ی دلپذیرتری بود، حتی با کشاندن دوچرخه‌ی اوراق. ‌مهابت و غرابت تجربه چنان بود که هضمش ساعت‌ها زمان می‌خواست، چنان‌که تا صبح نگذاشت بخوابم. حتی شک کردم نکند مرده‌ام و مثل فیلم «دیگران» به اشتباه فکر می‌کنم زنده‌ام. تا وقتی به خانه نرسیدم، با صاحبخانه‌ام مفصل حرف نزدم، گریه‌ شادی‌اش را از شنیدن ماجرا ندیدم و با خانواده و دوستانم با تلفن حرف نزدم، هنوز مطمئن نشده بودم همان زندگی قبل از مرگ است. از پریشب همه‌ی زندگی‌ام رنگ و معنای دیگری گرفته. انگار زندگی چهارده اینچ به سینمای سه‌بعدی دالبی تبدیل شده. درست مثل تولد دوباره. همه‌ی بهره‌ها و تجربه‌ها اضافه بر سهمم و قاچاقی است و قدردانستی‌تر و شکرکردنی‌تر.

 هر ساعت فرصتی اضافی است برای لذت و نیکی و زندگی غربال‌شده‌تر. انگار عزیزانم را بیشتر می‌شناسم و دوست دارم و از زندگی‌های قاچاقی آن‌ها هم راضی‌ترم. ارزش و ضرورت ادای حق هر لحظه‌ی حیات چنان روشن‌تر شده که یک‌ ماه زندگی هم فرصت زیادی به نظر می‌رسد. زندگی‌ای که بند یک اشتباه کوچک‌ نکردن از دیگران است و اصلا معلوم نیست چند ساعت دیگر ادامه داشته باشد. همه‌ی لذت‌ها و تجربه‌ها از پریشب انگار برای اولین بار است و شاید آخرین بار. کاش می‌شد این حال و توجه را دائمی کرد. فراموشی نمی‌گذارد.

 می‌خواهم به اداره‌ی پلیس بروم و ویدیوی این پرتاب سینمایی و توقف ماشین بیخ صورت و بدنم را از آرشیو دوربین‌هایشان بگیرم تا بتوانم چند وقت یک بار آن دو ثانیه را دوباره تماشا و تجربه کنم و کمتر فراموش کنم که قاچاقی زنده‌ام. کاش بدون چنین تجربه‌ای شما هم مدام چنین حالی داشته باشید. قاچاقی زندگی و تجربه و نیکی کنید. گویی که اولین و آخرین بار است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۱۶
علی انصاری
متاسفانه قانون جذب را بد فهمیده ایم …
قانون جذب نمی گوید تو هر چیزی که بخواهی را جذب می کنی و بدست می آوری!
قانون جذب می گوید تو همان چیزی را جذب می کنی که هستی!
این معنای واقعی قانون جذب است.
می خواهی چیز متفاوتی جذب زندگی تو شود؟
راه حل آن ساده است. متفاوت شو! نمیشود اخلاقت ، رفتارت ، کلامت . نشست و برخاستهایت یک چیز باشد و رویاها و آرزوهایت چیز دیگر .
تو باید با آرزوهایت در یک طیف قرار بگیری
کلامت ، رفتارت و … همگی بوی رویاهایت را بدهد .
در روز هزاران بار از همان کلمات رویاهایت در گفتگوهای روزمره استفاده کنی
مگر میشود تو هنوز هم محسن یگانه گوش کنی ، چاووشی گوش کنی ..
هزار غم و درد و رنج دیگر را از طریق گوشهایت بریزی به حلق ضمیر نیمه هشیارت ، بعد رویایت این باشد که زیبا شوی !! که ثروتمند شوی ؟؟
که خوشبخت شوی ؟؟!! نمیشود جانم .. نمیشود رفیق .
تو باید آنچه گوش میکنی .. آنچه میبینی ،
در راستای رویاهایت باشد .
در موسیقی هایت ..
در فیلمهایت ..
در دوستانت .. در کتابهایت ..
در جای جای زندگی ات ….
تجدید نظر کن
اگر واقعا خواهان رویاهایت هستی
اگر براستی آرزوهایت را میخواهی...
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۴۸
علی انصاری

مطلب زیر توسط یک گروه اینترنتی برام ایمیل شده بود گفتم تو وبلاگ بزارم تا هروقت دیدمش تلنگری برام باشه

-------------------------------------------------------------

آیا من دُزدم ...؟!

آیا ما دزدیم. ..؟!

راننده خط، بی‌توجه به صف مسافران که در زیر باران منتظر ماشین بودند، کنار خیابون داد می‌زد:

«دربـــــــــــــــــست...»

 نگاه معنی‌دار و اعتراض‌های گاه و بی‌گاه مسافران،

هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو.

 به‌خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه، ماشین رو با کرایه ۶۰۰۰ تومن دربست گرفتیم، که برای هر مسافر نفری ۱۵۰۰ تومن می‌افتاد، درحالی که کرایه خط فقط ۵۵۰ تومن بود.

 به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر‌نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و ...

 کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس ‌شدن زیر بارون دل‌ خوشی نداشت.

 راننده تاکسی: برادرخانمم یه وام ۶ میلیون تومنی می‌خواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه.

بنده‌ خدا الان خورده به مشکل، دارند ماشینش رو مصادره می‌کنند.

یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس می‌کنند کسی هم خبردار نمیشه، اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر می‌دوونند!

 مسافر: نوش جونش!

 راننده (نگاه متعجب): نوش جون کی‌؟

 مسافر: نوش جون کسی که ۳۰۰۰ میلیارد تومن خورده!

 راننده (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر): نکنه اون بابا فامیل شما بوده؟

 مسافر: نه! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم، مثل شما!

مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده‌؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده‌؟

 راننده: نه آقا جان اونا از ما بهترون‌اند!

من برای یک جفت لاستیک باید ۳ روز برم تعاونی،

اون وقت اون ۳۰۰۰ میلیارد تومن رو می‌خوره یه آبم روش..!

 مسافر: خب آقا جان راضی نیستی نخر!

 راننده (با صدای بلند): چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم ! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم ؟

 مسافر: وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی، وقتی می‌بینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد، میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست می‌کنی...

 راننده پرید وسط حرف طرف که:

آقا راضی نبودی سوار نمی‌شدی!

 مسافر‌ (با خونسردی): می‌بینی؟ من الان دقیقاً حال تو رو دارم، وقتی داشتی لاستیک ماشین می‌خریدی...

مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و ۳ برابر کرایه رو داریم می‌دیم راضی هستیم؟

ما هم مجبوریم سوار شیم!

وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده می‌کنی، از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری؟

اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.

 راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...

 مسافر که حالا کاملاً دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد:

دزدی، دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا ...

ولی خدا وکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن؟

که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده؟

منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره، اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه می‌فهمند!

برادر من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرأت همچین خلافی رو نداشته باشه.

اینجور موقع ها معلوم میشه اگه ما هم آب گیرمون بیاد شناگر ماهری هستیم!

 راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت:

چی بگم والا...!

 من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده می‌شدم

و طبیعتاً طبق قرار اجباری با راننده باید ۱۵۰۰ تومن کرایه می‌دادم.

وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس ۲۰۰۰ تومنی به راننده دادم.

 راننده گفت ۵۰ تومنی دارید؟

 با تعجب گفتم: بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه ۵۰ تومنی به راننده دادم.

راننده هم یک اسکناس ۱۰۰۰ تومنی و یک اسکناس ۵۰۰ تومنی بهم برگردوند و گفت: به سلامت!

 همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه‌آلود حرکت می‌کرد رو دنبال می‌کردم، چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ...

 آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر می‌کردم:

یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم...!؟

 دزدی فقط دزدی های کلان نیست!

دزدی از همان صد تومان و دویست تومان شروع می شود

 همه ما در ذهن خود ایستاده ایم تا دیگران اصلاح شوند یا شاید قهرمانی بیاید و همه را اصلاح نماید...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۴ ، ۰۸:۳۷
علی انصاری

Unicode استانداردی است که نگاشتی بین تمامی کاراکترها با اعداد فراهم کرده است (البته این تعریف فنی نیست و فقط برای ارائه درکی از موضوع بیان شده)

آنچه برای کامپیوتر قابل فهم است بایت است و نه کاراکترهای رشته. قوانین تبدیل کاراکترهای یک رشته به بایت را encoding  می گویند. دو نوع encoding متداول عبارتند از ASCII و Unicode.

Unicode Encoding می تواند UTF-8 یا UTF-16 و یا UTF-32 باشد (هنگام ذخیره یک فایل در notepad ویندور، منظور از unicode همان UTF-16 است)

َASCII برای هر کاراکتر یک بایت درنظر می گیرد (هر کاراکتر به عنوان یک عدد بین 0 تا 127 در 7 بیت ذخیره می شود- بیت علامت همیشه 0 است)

UTF-32 برای هر کاراکتر 4 بایت در نظر می گیرد (هر کاراکتر به عنوان یک عدد بین 00000000 - 0010FFFF  در 21 بیت ذخیره می شود - 11 بیت اول همیشه 0 است)

UTF-16 برای هر کاراکتر 2 یا 4 بایت در نظر می گیرد (اگر عدد مربوط به کاراکتر بین 00000000 - 0000FFFF  باشد در 2 بایت و اگر بین 00010000 - 0010FFFF  باشد در 4 بایت ذخیره می شود)

UTF-8 برای هر کاراکتر می تواند 1 تا 4 بایت در نظر بگیرد (اگر عدد مربوط به کاراکتر بین  00000000 - 0000007F باشد همانند اسکی در یک بایت و اگر بین 00000080 - 000007FF  باشد در 2 بایت و اگر بین 00000800 - 0000FFFF باشد در 3 بایت و اگر بین 00010000 - 001FFFFF  باشد در 4 بایت) - در جدول زیر دو ردیف دیگر هم برای UTF-8 قرار دارد که خارج از محدوده یونیکد قرار می گیرند ولی از لحاظ تئوری UTF-8 قابلیت استفاده از آن برای پوشش همه اعداد قرار گرفته بین 0 تا 2^31 را دارد


Unicode
UTF-32
00000000 - 0010FFFF 00000000-000xxxxx-xxxxxxxx-xxxxxxxx
Unicode
UTF-16
00000000 - 0000FFFF xxxxxxxx-xxxxxxxx
00010000 - 0010FFFF 110110yy-yyxxxxxx 110111xx-xxxxxxxx
Unicode
UTF-8
00000000 - 0000007F 0xxxxxxxx
00000080 - 000007FF 110xxxxx 10xxxxxx
00000800 - 0000FFFF 1110xxxx 10xxxxxx 10xxxxxx
00010000 - 001FFFFF 11110xxx 10xxxxxx 10xxxxxx 10xxxxxx
00200000 - 03FFFFFF* 111110xx 10xxxxxx 10xxxxxx 10xxxxxx 10xxxxxx
04000000 - 7FFFFFFF* 1111110x 10xxxxxx 10xxxxxx 10xxxxxx 10xxxxxx 10xxxxxx


 لینک


مقاله ای در سایت مستندات پایتون دیدم که با زبان بسیار ساده به معرفی یونیکد پرداخته است.

در این پست چند نکته بسیار مختصر از مقاله را یاداشت کرده ام ولی خواندن کل مقاله را به علاقه مندان توصیه می کنم

  • character: کوچکترین جز یک متن مثلا A
  • code point: یک مقدار عددی که معمولا در مبنای 16 بیان می شود
  • glyph: نمایش یک کاراکتر روی یک صفحه نمایش یا پرینتر و ... .فونت وظیفه تبدیل کاراکتر به glyph را بعهده دارد
  • encoding: قوانین تبدیل یک رشته یونیکد به آرایه ای از بایتها. همه encodingها همه کاراکترهای یونیکد را پیشتیبانی نمی کنند مثلا ASCII Encoding اگر code point کمتر از 128 بود هر بایت معادل همان code point خواهد بود در غیر اینصورت این encoding نمی تواند آن را ارائه کند یا در مورد Latin-1 encoding یا همان ISO-8859-1 تنها code point های بین 0 تا 255 را پشتیبانی می کند


UTF-8 یکی از متداول ترین encodingها است. UTF مختصر شده Unicode Transformation Format  است و عدد 8 در آن یعنی از اعداد 8 بیتی (1 بایتی) در این encoding استفاده شده است و شامل قوانین زیر می شود:

اگر code point کمتر از 128 بود همانند ASCII Encoding هر بایت معادل همان code point خواهد بود اما اگر code point بزرگتر از 127 بود (بر خلاف ASCII که قابل تبدیل code point های بیشتر از 127 به بایت را ندارد) به توالی از 2 یا 3 یا 4 بایت تبدیل می شود که هر بایت آن عددی بین 128 تا 255 است


لینک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۱
علی انصاری

اگر یک bullet list در Ms Word یا Powerpoint دارید و می خواهید در یکی از آیتم های این لیست کلید Enter را بزنید اما نمی خواهید آیتم جدیدی اضافه شود کافیست هنگام فشردن دکمه Enter کلید Shift را هم نگهدارید

به طور کلی هرجا در محصولات Office نیاز به رفتن به خط جدید داشتید ولی نمی خواستید نرم افزار با آن به عنوان Enter برخورد کند از ترکیب Shift+Enter استفاده کنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۱۸
علی انصاری